Sunday, June 24, 2007

ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم





ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم


سلا م به همه دوستان خوب الوند ، خسته نباشید
از آنجا که بنده دانشجوی مبتدی این کلاس هستم و تصور می کنم برای استفاده از برخی مفاهیم و اصطلاحات ممکن است دچار مشکل شده و نتوانم مقصود خود را به صورت روشن و واضح بیان کنم ، لذا از زبان مادریمان استفاده می کنم.
( قبلا از دوستان محترم عذ ر خواهی می کنم اگر از این طریق ممکن است هنجار وبلاگ را به هم بزنم)
در ابتدا از احمد رضا تشکر می کنم به خاطر جوابیه محترمانه ایشان
احتمالا اگر بنده با دین اسلام مشکلی داشتم، یقینا این شیوه برای جذب و ایجاد حس تفاهم و همد لی بسیار نیکو و پسندیده بود!
اما در کنار احمد رضا ، از حاجی ممنونم که با همان متانتی که ویژگی این نسل است ، پاسخ داده است
به هر حال هر نسلی ، ویژگی خاص خود را دارد.
ابتدا لازم است توضیح دهم که من این فضایی را که در وبلاگ ایجاد شده و کلا فضایی را که بین همراهان نور ایجاد شده ، خیلی مقد س و خاص می دانم و فکر می کنم از طریق این فضا( یعنی داشتن ارتباطات رو در رو نزدیک ) می توان در جهت حل بسیاری از مسائل و مشکلات اجتماعی گام برداشت .
مسائلی که امروز صاحبنظران و کار شناسان مسائل اجتمائی دائم برای آن همایش و سمینار برگزار می کنند و شاید عملا هم به نتیجه ای نرسند )
از این منظر ، من می خواهم بگویم که ما یک فضای شخصی و اختصاصی داریم و یک فضای اجتماعی .
وبلاگ یک فضای اجتماعی است که آدمهای متفاوتی با روحیه های متفاوت در آن در رفت و آمدند و من در این فضا ، نگران نسلی هستم که امروز به عنوان نسل جوان با آن درگیریم .(البته صحبت من شامل استنائات این نسل مثل بهار نارنج و امثالهم که حکم کیمیا را دارند ، نمی شود )
مشکل امروز ما با نسلی است پدران و مادران آنها اعتقادات قلبی محکمی دارند ، برای شهادت ، ایثار و کمال معنوی انسان ارزش قائلند . اما خود آنها دچار نوعی مسخ شدگی ، از خود بیگانگی و پوچی و پوچ گرایی شده اند .
مشکل امروز ما و همه مسئولین و صاحبنظران ، بی هویتی این نسل است ، نسلی که به همه ارزش های معنوی ، پشت پا زده و به آنها دهن کجی می کند .
گاهی اوقات با کمال تعجب می بینیم که مسئولین و دست اندر کاران برای حفظ همه اعتقادات و ارزشهای خود، این گروه را ناد یده می گیرند و می گویند که آنها بخش اقلی از جامعه هستند و ما نمی توانیم به خاطر این بخش اقل ، سیاستها و برنامه هایمان را تغییر دهیم .
اما بر عکس نتایج تحقیقات اجتماعی مشخص کرده که آنها خیلی هم کم نیستند . بنا براین ،امروز ما به عنوان مسلمان در مقابل آنها مسئولیم و نمی توانیم چشممان را بر آن ببند یم و بی تفاوت از کنارشان بگذریم.
حاجی عزیز ، اینها غیر مسلمان نیستند آنها پدران و مادران مسلمان دارند ، و خود آنها یکی در میان به برخی از اصول دین عمل می کنند .
اما چون به دلایل عد یده اعتقادات این نسل خد شه دار شده ، وقتی در مقابل آنها از مرگ سخن می گویی ، یا آن را به مسخره می گیرند و یا اینکه خود را در آرزو و مشتاق آن نشان می دهند . اینها در این مباحث خیلی اهل تفکر نیستند و مثل اینکه اصلا حوصله فکر کردن ندارند
با این تفاسیر ، ما وظیفه داریم که خیلی محتاطانه با این نسل مواجه شویم و قدم به قدم آنها را پیش ببریم ، بسیار نرم و لطیف .
اینها نسبت به جمع های مسلمان ما حساس شده اند و گویی از ما گریزانند.
اما در مورد دویدن با سر پایین یا بالا ؛ جناب حاجی من فکر می کنم که در این زمینه یک سوء تفاهم ایجاد شده است . در بخشهای اول ، در مورد running ، بنا ، بر این بود که بد ویم اما با تفکر هدفمند و با انگیزه ، اتفاقا بخشهای اولیه شما در مورد running، بسیار تاثیر گذار بود . من به نقش استعاره ما و نفوذ کلام استعاره ما در متون بسیار معتقد م و استعاره شما در مورد running ، بسیار زیبا بود .
اینکه نباید دیگران ما را به جلو برانند و باید با تفکر قدم برداشت . اما در مورد وقتی که سرمان باید پایین باشد . این سر پایین از جنس دیگری است ، از جنس شرمندگی .
جناب حاجی عزیز، من هم مثل شما از دیدن این همه تفاوت در جامعه ای اسلامی احساس درد و رنج می کنم
به قول مادربزرگهایمان نان ما آغشته به خون است .
از امکانات زندگی مدرن استفاده می کنیم اماهمراه درد و حرمان و تنها روزی می توانیم آرام بگیریم که عدالت سر تا سر جهان را فرا بگیرد .
اما تا آن روز آیا وظیفه ، تنها غصه خوردن است؟! و اینکه فکر کنیم ما با این وضعیت چگونه می خواهیم بمیریم و هراسان باشیم .
جناب حاجی ، من هم ، همه آنچه شما در مورد کلیشه های زندگی امروز نوشتید را قبول دارم
من هم به شدت از کلیشه هایی که دنیای مدرن بر ما تحمیل کرده، بیزارم ، من هم به شدت از مدرنیته و مظاهر آن که انسانرا د چار نوعی مسخ شدگی نمود و کمال سوء استفاده را از آن نمود ، بیزارم .
اما من در کنار اینها معتقدم ما با هر وسیله ای که شده ، حد اقل با همین writing ها باید این کلیشه ها را بشکنیم.
جناب حاجی، من هم دقیقا مثل شما همیشه فکر می کنم چگونه می توانیم این تفاوت ها و تبعیض ها را ببینیم و با آرامش زندگی کنیم؟اما در کنار آن همیشه این سخن علی ( ع ) را که " برای دنیا به گونه ای زندگی کن که گویی سالها زنده ای و برای برای مرگ به گونه ای که فردا خواهی مرد " را با خود نجوا می کنم .
بنابراین من احساس می کنم یک مسلمان همیشه باید با خوف و رجا زندگی کند . مسلمان هم باید امیدوار باشد هم خائف و شاید هیچ نیرویی بیشتر از این وضعیت خوف و رجا نتواند او را به انگیزش وا دارد .
اگر همیشه امیدوار به لطف خداوند باشید و ترسی نداشته باشید ، شاید هیچ کار مثبتی انجام ندهید.
بنابراین چنین نیرویی ، یعنی خوف همراه با رجا است که انسان را در راه تغییر کلیشه ها، هدفمند تر و استوار تر می سازد.
و از همه مهمتر اینکه واقعا من نمی توانم این سخن را بپذیرم که ما سالیان سال با این کلیشه ها ، عادت کرده ایم و نمی توانیم تغییر کنیم .
اگر انسان نتواند تغییر کند و اگر هر دو روز یک مسلمان مثل هم باشد ، مسلمان نیست .
ما نمی توانیم همه چیز را تغییر دهیم ولی باید در این راه تلاش کنیم . اگر تنها از روی شرمندگی و خوف سرمان را پایین اندازیم و قدم برداریم ،آیا چشم خود را به روی حقیقت نبسته ایم ؟
به همین دلیل این تلاش و این امیدواری است که مرگ را در عین خوف آن برایمان شیرین و دلچسب می سازد و من از آن به عنوان اتفاقی با شکوه یاد می کنم .
بنابراین مرگ برای من هم هراسناک است اما این هراس ، هراسی شیرین است .
حاجی عزیز ، همه حرف من این است که من و شما به عنوان مسلمان در مقابل نسل جدید مسئولیم و لذا باید با توجه به مقتضیات زمان گام برداریم ( این اصلا به معنای عدول از مواضع اعتقادی نیست ).
ما به عنوان نسل مسلمان دارای ارزش و متعصب نسبت به ارزشهایمان ، همواره در معرض دید نسل جدید هستیم و باید ارزشهایی را که برای آنها خون داده ایم ، حفظ کنیم اما به گونه ای که نسل جدید را که می خواهند در آینده سکان اداره امور را به دست بگیرند و شاید به گونه ای بتوانیم بگوییم ، می خواهند آینده جهان اسلام را رقم بزنند ، را همراه خود داشته باشیم .